Saturday, July 16, 2011

دائی جان توده ای

کتابی قدیمی رو باز می کنه و به من نشون میده: اسم پدر بزرگش به عنوان یه فئودال هوادار روسیه تو کتاب گیلان در دوران مشروطیت نوشته ابراهیم فخرایی اومده. از همینجا شروع به صحبت می کنه و من هم بدون دخالت سعی میکنم فقط گوش کنم

از چند روز پیش دارم فکر می کنم که چه سوالاتی بپرسم, بیشتر کدوم دوره ها رو مرور کنم؟ از خاطرات شخصیش تو دبیرستان و شهر کوچکش بپرسم یا نگاه کلیش رو به عنوان یه فعال سیاسی تو دوره های مختلف تاریخی. اما امروز میبینم اصلا نیازی نیست من بپرسم. بعد از 5 ساعت صحبت تازه رسیدیم به سال 42! ترکیبی شده از خاطرات جزئی شخصی و تحلیلهای سیاسی

دایی پدرم توده ای بوده. متولد 1311. فعال سیاسی از دوران دبیرستان و شاهد وقایعی مثل روزهای بعد از شهریور 20, کودتای 28 مرداد و انقلاب اسلامی و ...میدونستن که قبل از انقلاب 6 ماهی زندان بوده و حالا میدونم که بعد از انقلاب هم همینطور. چیزی که حیرت آوره حافظه این پیرمرده, پزشکی که تا دلت بخواد شعرهای روزنامه های اون روزهای حزب رو حفظه. وسط خاطرات برام شعر می خونه. جزئیاتی از خاطرات رو به یاد داره که آدم واقعا میمونه. حتی یادشه که 5 روز بعد از کودتا که میخواسته مخفیانه بره خونه تو خونه فلانی از دست دختر خونه چند لیوان آب خنک نوشیده و دختره خوشگل هم بوده. گاهی به اشتباهات حزب توده هم اشاراتی می کنه و البته تاکید می کنه که همه اشتباه می کنن

من اصلا نفهمیدم این 5 ساعت چه جوری گذشت و تازه هنوز به نصف سوالات هم نرسیدم. باهاش قرار میذارم برای دفعه بعد که میام تهران. سخن آخرش اینه که من هنوز هم یه سوسیالیستم. تو هر کشوری حتی تو اروپای غربی هم احزاب سوسیالیست که رای میارن خوشحال میشم. ازش میپرسم که پس چرا نتیجه کار سوسیالیستها تو دنیا اینجوریه؟ از شوروی و چین تا کوبا و کره شمالی. میگه آدمها ایراد دارن ولی خود سوسیالیسم جواب میده

اینقدر پیرمرد دوست داشتنیه که اصلا نمیتونم باهاش مخالفت کنم. لبخند میزنم و خداحافظی می کنم

1 comment: