Tuesday, January 26, 2010

بازی کیهانیان

با خواندن سخنان کروبی اصلا فکر نمی کردم چنین جنجالی به پا بشه. باورم نمیشد که هنوز ساده اندیشانی باشن که اسیر بازی کیهانیان و فالس نیوز بشن. اما میبینم که خیلیا دارن یکی از شجاعترین سرمایه های جنبش سبز رو با یه بازی مسخره از دست میدن. خوشحالم که مسعود بهنود عزیز این روزها سریع مطلب مینویسه و با این بیا شیوا نیازی نیست که من حرف دیگه ای بزنم. بخونین

شما پیروزید، عربده شان از ترس است

ما عاشقان فوتبال بودیم فرقی نداشت که هوشنگ ابتهاج شاعر بزرگ بود یا داوود رشیدی هنرمند نامدار، وقتی هم می رفتیم امجدیه سی چهل نفر بودیم و زنده یاد محمد بوقی شعارها را می آورد و به تصویب می رساند و جایمان هم مشخص بود سمت چپ جایگاه. اما دوستان نزدیکی داشتیم که از این عشق ما به ضربه های سر همایون بهزادی و پاهای طلائی شیری و بازی به هم ریزی حسین کلانی هیچ نمی دانستند، از قدرت پای قلیچ خبر نداشتند. از شادی ما شاد می شدند اما دل به آن نمی دادند و مشغول کار خود بودند.

مهندس فیروز اسفندیاری آرشیتکت سرشناس از جمله اینان بود که از راز دلبستگی ما به فوتبال سر نمی آورد اما ناگزیر بود فریادهای ما را بشنود و داد و قال های ما را تحمل کند. تا سرانجام او هم به جمع پیوست و به جمع تماشاگران مسابقات [البته از طریق تلویزیون] اضافه شد. منتها وقت تماشای بازی یک سئوال همیشگی وجود داشت و هرگز پاسخی برای آن یافته نشد. هر وقت که یک بازیکن توپی به عقب می فرستاد، برای دفاع خودی و یا حتی دروازه بان خودی، مهندس فریاد می زد این چرا حواسش نیست باید توپ را به طرف دیگر شوت کند. ما لب می گزیدیم و گاهگاه توضیح می دادیم که هم مربی می داند و هم بازیکن که دروازه کدام طرف است اما... مهندس فریاد می زند اما ندارد توپ را باید بیندازد به طرف دروازه حریف...

این هفته حرص می خوردیم و باز هفته بعد همین بساط بود. ما بالاخره هم نتوانستیم به مهندس برسانیم که گاهی تیم باید توپ را به عقب بفرستد، گاهی در عرض زمین بازی را وسعت دهد، همیشه به سمت هدف رفتن عاقلانه و میسر نیست.

چند سالی است خبر ندارم آیا مهندس اسفندیاری بالاخره موافقت کرده است با خط میانی تیم که گاهی توپ را به دفاع برسانند و گاهی بدهند به دروازه بان خودی یا هنوز فکر می کند الا و لله باید توپ رو به دروازه حریف شوت شود.

و این حکایت دوستان ماست که دیروز با انتشار خبر گفته های کروبی درباره دولت احمدی نژاد و مسوولیت هایش براشفته شدند که ای فغان ناموس جنبش سبز از دست رفت. برخی همان ها بودند که با بیانیه هفدهم مهندس موسوی [و تحلیل اولیه محسن رضائی] هم به همین فغان افتاده بودند. انگار تیم فوتبال جنبش سبز تعهد داده که هیچ گاه هیچ تدبیری به کار نیاورد، هیچ نقشه ای نداشته باشد.

سیاست دنیای پیچیده ای است، پیچیده تر از فوتبال و پیچیده تر از هر علم دیگری، از همین رو برخی ام العلومش گفته اند. در این دنیای پیچیده و پر از خدعه و توطئه نمی توان با دلی آسان گیر و بدون نقشه و هدف، بی استراتژی و تاکتیک حرکت کرد. در این دنیا برای همفکران چاره ای نیست جز آن که به مربی و اجزائی از مدیریت اعتماد کنند. این نظم بازی است. می باید از تماشاگران ثابت قدم تیم های بزرگی مانند منجستر یونایتد یا پرسپولیس بیاموزیم که گاه قصه دق می کنند اما حاضر نیستند بد مربی تیم شان و بد تیمشان گفته شود. البته لحظاتی هم هست که هواداران از مربی بر می گردند و در همه جای دنیا معمول چنین است که اول شعار می دهند، بعد یک پلاکاردی بلند می کنند. آن گاه مربی باید توضیح بدهد. البته همه این ها منوط به پیروزی است.

همصدا شدن با کیهان که با شادمانی خبر داده "کوچه بن بست بود دنده عقب گرفتند" شایسته سبز ها نیست. این ها تظاهرات کسانی است که بازی را به شما باخته اند. دستاوردهایتان را به این آسانی نفروشید. و حالا که چنین شد بگذارید یک لمحه ای برایتان از خرمی بهار بگویم.

با همه گروگان ها که در زندان دارید. با داغی که از کشته شدن ندا و سهراب و محسن و بچه ها در دل هاست، با همه ظاهر خشن و پیروزمند که می گیرند، با صد و چهل سال حبسی که روی کاغذ به گروه اهل صلاح و قلم دادند، عدالت را به سخره گرفتند، با آن که بسیاری از سران و پشتوانه ها را از خود رنجاندند، با وجود آن دلهره که در دلمان افتاد که مبادا شما سبزها را هم مانند خود به خشونت کشانده باشند اما در مقابل پایداری نمانیده ها و منتخبانتان کم آوردند. به هزار روایت شکست خورده اند. شکست خورده اند چون نگاه کنید هیچ لبخندی به رویشان زده نمی شود. شکست خورده اند چون شب ها راحت نمی خوابند. به میهمانی نمی روند، با وحشت همخانه شده اند، به جشنواره غمزده فجر نگاه کنید که هرگز چنین وضعیتی نداشته، نگاه کنید که دستگاه پوپولیستی که مغرور به حضور میلیونی مردم در سفرهای استانی بود جرات خارج شدن از مجموعه پاستور را ندارد. آن از هنر، از اقتصاد، از روابطشان به روحانیت یکی نوری همدانی دارند، نگاه کنید به وضعیت ورزش و فرار ورزشکاران. توجه کنید که در خانواده سران حتی سران جناح راست چه می گذرد. افتخارشان این بود که دنیا از ما همکاری خواسته اما امروز به جائی جز گویان و سرزمین های دیکتاتور زده گذرشان نیست. حتی خودشان هم به بلوف هایشان باور ندارند، پای صحبت عقلایشان بنشیند می خندند. همان رحیم مشائی که چون استخوانی در گلوی دستگاه احمدی نژاد مانده تنها کسی است که رسم مردمداری می داند و با چه بذل و بخشش و کوششی توانسته دو یا سه هنرمند را ملاقات کند یا به پاستور بکشاند. به ماتمسرای فرهنگستان ها نگاه کنید، به حرف های ضد و نقیض و درهمشان. طنز را از همین رو تعطیل کرده اند. باری تنها و تنها سرمایه اش همان است که آقای کروبی گفت [حکم تنفیذ رهبر]

گوش کنید به متلک های نهان در گفته های صفارهرندی و غلامحسین الهام. بشنوید اشارات صف کسانی که توسط احمدی نژاد با نهایت بی احترامی رانده شدند [لاریجانی، دانش جعفری، فرهاد رهبر، پورمحمدی، اژه ای، حتی دکتر لنکرانی] و عنایت داشته باشید که این ها به عدد بیش از این ها هستند و بی شمارند اما یا به احترام رهبر و یا از بغض اصلاح طلبان خود را هوادار دولت نشان می دهند. در نهان اگر مهندس موسوی و مهدی کروبی از صحنه کنار بروند و یا فرضا وضعیت موجود را پذیرفته بگیرند، این دولت کیست که نداند سه ماه ماندنی نیست.

در چنین شرایطی اگر کسی مانند مهدی کروبی توپ را به دفاع خودی داد تا آرایش تیم را مطابق شرایط روز کند تعجبی نباید داشت. نمی دانم چرا برخی برای تحلیل و برای نقد و برای خشم گرفتن و راندن این همه عجله دارند. اینک این صدای از قلعه شادمانان است. روزی که روزش شد نام تک تک عزیزان جوان را که جان در این راه دادند بزرگ می داریم. ما وفاداریم. مقتدایمان دکتر مصدق وقتی سرطان تنشان را گرفته بود و دربار مرحمت کرد و اجازه خروج از کشور داد، وقتی دکتر غلامحسین خان پسرش بر بالین او رفت و مژده داد که بیمارستانی در سویس رزرو شده "نزدیک همان آسایشگاه که دخترتان خدیجه در سکوت سال هاست چشم انتظارتان است" این را هم گفت که مصدق را به رفتن و معالجه و خلاص شدن از درد سرطان تشویق کرده باشد، اما فریاد پدر شنید که گفت "مگر غلام ساواکی شده ای، من می خواهم همین جا کنار شهیدان سی تیر دفن شوم. این ها آرزو دارند من خارج باشم و خارج بمیرم. این آرزو را به دلشان می گذارم آن گذرنامه را پاره کن."

روزی نه دیر و نه دور، گذرنامه هایمان را پاره خواهیم کرد. نشان خواهیم داد که خشونت را از آنان نگرفتیم اما مهربانی را به آنان آموختیم. شرمسارشان خواهیم کرد و لذت انصاف و بخشایش را به آن ها خواهیم چشاند. آن روز داغ خشم و کین را بر دلشان خواهیم گذاشت. بدخواهان را هم مطابق حقوق انسانی و به رای قاضی نه به رای کور خیابانی کیفر خواهیم داد. عشق خواهیم فروخت سر هر کوچه، گلدانی خواهیم کاشت. یاوه گویان و قلم به مزدان را شرمسار آدمی خود خواهیم کرد. گوش کنید به صدای بانوی سبز. صدای آسمانی عدل و آزادی را بشنوید.

Monday, January 25, 2010

تراکتور

جای تاسفه که همه تعصب و مردانگی و غیرت آذربایجان ایران که زمانی سرزمین ستارخان و مطلع مشروطه بوده امروز خلاصه شده در تیم فوتبال تراکتور سازی, اونهم در زمانه ای که همه بیش از همیشه از مردم تبریز و آذربایجان انتظار همراهی دارن. و البته خوش به حال حکومتی که مردمش چنین دغدغه هایی داشته باشن

Saturday, January 16, 2010

رو به فردا

این روزها برنامه رو به فردای تلویزیون جنجالی ترین موضوع روزه و روز به روز هم مهمانان مخالفتری به برنامه میان. شنیدن انتقادهایی که تو همین دو برنامه اخیر از زبان کواکبیان و اطاعت مطرح شده سالهاست که آرزوی همه ماست. انتقدهایی که هر چند خیلی هم حداکثری نیست اما شنیدنش تو تلویزیون سالهاست که غیر ممکنه! این برنامه جدا تونسته تو زمان پخش از اقبال مردم به ماهواره جلوگیری کنه و بتونه همه نوع مخاطب رو به خودش جلب کنه. درباره دلیل پخش همچین برنامه ای و تغییر رویه صدا و سیما میشه برداشتهای متنوعی داشت و همچنین درباره اثرات برنامه هم میشه چند نوع پیش بینی کرد . اما به نظر میاد که هدف صدا و سیما از پخش این برنامه از دو حال خارج نیست. اول اینکه حکومت به این نتیجه رسیده که نارضایتی عمومی و اعتراضات به جایی رسیده که دیگه صلاح نیست نادیده گرفته بشه و در نتیجه احساس خطر کرده و میخواد به این شکل فضا رو از خیابونها و اینترنت و ... که قابل کنترل نیست به میزهای مناظره که به هر حال میشه یه کاریش کرد منقل کنه. هدف دیگه هم میتونه این باشه که خشم و عصبیت هواداران جنبش سبز که هر از گاهی تو راهپیماییها خودشو نشون میده با شنیدن همین حداقلها از صدا و سیما فروکش می کنه و بحران تبدیل به نوعی انتقاد میده. این خودش میتونه یکی از مضرات چنین برنامه ای برای جنبش سبز باشه, هر چند میشه گفت که خیلی برای این کارا دیر شده. اما بطور کلی چنین برنامه ای دو فایده بزرگ برای سبز ها و کشور داره. در درجه اول این که یکی از بزرگترین دغدغه ها تو این روزها خبر رسانیه و تو این وانفسای رسانه ای برای این که چنین مباحثی از طبقه فرهیخته جامعه و ساکنان شهر های بزرگ به همه طبقات و مناطق کشور گسترش پیدا کنه چی بهتر از تلویزیون؟ خود من این روزها تعجب و شگفتی رو تو صورت خیلی از کسانی که تو شهرستانها زندگی می کنند دیدم. فایده دیگر اینکه همونطور که گفتم برنامه میتونه میزان خشونت رو کمتر بکنه و این دقیقا چیزیه که رهبران داخلی و خارجی جنبش از مردم میخوان. باید صبر کرد و دید این برنامه تا کی تحمل میشه و هدف اصلیش چیه!

Saturday, January 2, 2010

صبح جمعه که بیانیه موسوی رو درباره حوادث عاشورا خوندم لذت بردم و افتخار کردم که جنبش سبز چنین رهبری داره و این که میر حسین تو بیانیه اش تاکید دوباره ای رو انتخابات و دولت نامشروع دهم نکرده خیلی ذهن من رو به خودش مشغول نکرد.اما بعد از دیدن واکنشها و خوندن نظرات کسانی مثل محسن رضایی و حتی جعفر گلابی تو روزنامه اعتماد ماجرا داره کم کم عوض میشه!میبینم که جدا همه دارن تعبیر میکنن که کار درست رو موسوی کرد که بالاخره دولت دهم رو به رسمیت شناخت و میخواد یه منتقد داخل نظام باشه و ... من تا امروز که گمان می کردم موسوی از یک طرف ابعاد نارضایتی عمومی و از طرف دیگه حریف بی قید و بند خودشو شناخته و میدونه که نباید به هیچ شکلی خوش خیال بود. هنوز هم درباره موسوی خیلی خوشبینم و شدیدا امیدوارم این برداشتهای من در آوردی ناشی از قوه تخیل آقایان باشه و دلیل عدم تاکید میر حسین هم صرفا یا آرام کردن فضا و یا نشان دادن عدم قدرت طلبی و نه به رسمیت شناختن دولتی که خود میر حسین دهها بار تاکید کرده با تقلب سر کار اومده و عملا از مشروعیت ساقطه.زمان همه چیز رو مشخص خواهد کرد