Wednesday, June 29, 2011

هدف اعتصاب غذا؟

مبارزه سیاسی و مخالفت مدنی و حتی در مقیاس کوچکتر اعتراض صنفی آداب و اسلوب خاصی دارد که مشاهده و مطالعه نمونه های موفق و نا موفق تاریخی می تواند برای هر فعال مدنی راهگشا باشد. بطور کلی در یک حرکت دسته جمعی بیش از هز چیز باید هدف مشخص باشد و برای رسیدن به آن هدف مشخص برنامه خاصی تدوین شده و در این برنامه هم زمانبندی لحاظ شود که همه فعالین بدانند در صورت نرسیدن به اهداف زمانبندی شده باید از چه راههای جایگزینی استفاده کنند. مشاهدات تاریخی نشان میدهد جنبشهایی که از چنین برنامه ها و اهدافی برخوردار نبوده اند نتوانسته اند به دستاوردهای مطلوب خود برسند. بر حسب اتفاق این روزها من در سه منبع مختلف به حرکتهایی این چنینی برخوردم که این تشابه را برای من پررنگ کرد
اولین آنها مطالعه 30 خرداد 60 در صفحه ویژه بی بی سی فارسی بود که بخشی از آن توسط اعضا سابق سازمان مجاهدین خلق نوشته شده است. نکته اینجاست که سازمانی سیاسی نظامی اعلام مبارزه مسلحانه می کند بدون اینکه به هوادارانش اعلام کند این مبارزه چگونه است و قرار است چه اقدامات عملی انجام گیرد! نتیجه جز قلع و قمع رده های پایین و فرار رده های بالا چه می تواند باشد
اصلاح طلبان نمونه کاملی از اقدات واکنشی و بی هدف و بی برنامه اند. آخرین شماره نسیم بیداری به بررسی مجالس پس از انقلاب پرداخته است. در پرونده مجلس ششم چیزی که بیش از همه مهم است ماجرای تحصن نمایندگان است. حمید متقی در بررسی کارنامه مجلس ششم در این نشریه می نویسد: آیا نرفتن اختیاری به خانه را میتوان تحصن نامید؟ تحصنی که نمایندگان هنگام جلسات مجلس به وظایف خود عمل می کنند واجد چه پیامی بوده است؟ روشن نبود اگر این اقدام جواب نداد چه بدیلی برای آن وجود دارد
به واقع چنین تحصنی جز هدر دادن ابزار تحصن, هرز دادن نیروها و لبخند طرف مقابل چه دستاوردی می تواند داشته باشد. جالب اینجاست که خود دوستان بدون هیچ دستاوردی تحصن را پایان دادند و به دنبال کار خود رفتند
امروز در ماجرای اعتصاب غذا هم میتوان این روحیه را دید. فارغ از خود اعتصاب کنندگان می توان دید که بزرگان اصلاح طلب مهمترین کاری که در یکسال گذشته انجام داده اند این بوده که از اعتصاب کنندگان تقاضای شکستن اعتصاب را کرده اند . در حالیکه اعتصاب اخیر 12 زندانی اوین می رفت که به جنبشی فراگیر تبدیل شده و روح جدیدی در کالبد فرتوت مخالفان بدمد, بدون هیچ دستاوردی پایان یافت. صحبت اینجا نیست که لزوما باید تا مرگ اعتصاب غذا را ادامه داد, بلکه این است که اگر شما به حکومت خوش بین نیستید و برنامه ای هم برای آنکه اگر حاکمیت اهمیتی به اعتصابات نداد, ندارید, اصلا چرا اعتصاب می کنید؟ جز این است که این حرکت اعتصاب غذا را برای حاکمیت به شکل بازی در میاورد که اینان هر از گاهی نمی خورند و بعد دوباره خوردن را از سر میگیرند!فقط خودمان لدت میبریم که عجب رسوا کردیم حاکمیت را, حاکمیتی که اگر ما هیچ کاری هم نکنیم خود رسوای جوامع حقوق بشری است

Sunday, June 19, 2011

نقدی بر رفتار سیاسی رهبران و نخبگان جنبش سبز

برنامه هفته گذشته صفحه 2 بی بی سی موضوعی قابل توجه داشت که به نظر من جان کلام توسط دو میهمان برنامه گفته نشد. اما پرسشی مطرح کرد که توجه به آن میتواند راهگشای وضعیت کنونی جنبش سبز شود. پرسش این بود که وضعیتی که اکنون جنبش دموکراسی خواهی در ایران دارد را آیا می توان مبارزه بدون خشونت نامید یا این نوعی انفعال و بی عملی است؟ در پاسخ به این سوال به نظر من بایستی رفتار سیاسی رهبران ( نه فقط موسوی و کروبی ) از چند جهت مورد نقد و بررسی قرار گیرد
قدم اول در واقع پاسخ به همان پرسش برنامه است. اینکه مبارزه بدون خشونت چیست و چگونه و در کدام کشورها به نتیجه مطلوب-
رسیده است را میتوان در منابع موجود یافت. مهم اینست که روشهای واکنشی, بی عملی , هدر دادن انرژی و انگیزه تغییر در جامعه, گسست از پایگاه اجتماعی, تکذیب روزانه دروغهای حاکمیت و ... را با مبارزه بدون خشونت اشتباه نگیریم. اینها شاید همه بدون خشونت باشند اما مبارزه نیستند. مثلا اگر ما می خواهیم از راهپیمایی و حضور خیابانی به عنوان راهی برای مبارزه بدون خشونت استفاده کنیم , بایستی آنرا هدفمند کرده و تا حصول به بخشی از مطالبات پیگیری کنیم. نه اینکه, به قول دوستی , موجی ایجاد کنیم و این موج را محکم به دیوار انفعال بکوبیم و منتظر بمانیم برای موج بعدی
بحث دوم پیشرو بودن رهبران و نخبگان یک جنبش است. اگر در بالا از راهپیمایی به عنوان یک روش مبارزه نام برده شد می توان از-
راههای دیگری چون تحصن و اعتصاب غذا و اعتصابات صنفی و ... هم یاد کرد. اما مطلب مهم اینست که در همه این روشها آن که پیشرو است باید رهبران و مشاهیر باشند تا هم حرکت مزبور اثر خود را در جامعه و حاکمیت داشته باشد و هم هزینه آن تا حد ممکن کم شود. چرا که حاکمیت از یک سو با بایکوت خبری جلوی انتشار اخبار را می گیرد و در ثانی اهمیتی برای جان شهروندان غیرمشهورقائل نیست. اما در برابر سران یک حرکت اعتراضی به دلیل تبعات آن خشونت کمتری ابراز می کند و جلوی انتشار چنین اخباری را هم نمی توان گرفت. به عنوان مثال در نظر بگیرید که در همه روزهایی که فعالین سیاسی مردم را به راهپیمایی دعوت می کردند در صف اول راهپیمایی شخصیتهای مخالفین حضور داشتند. اگر جلوگیری از حضور موسوی و کروبی را به عنوان توجیهی قابل قبول ( پیش از حصر ) در نظر بگیریم دلیل عدم حضور خاتمی و بزرگان جبهه مشارکت ( غیر زندانی ها) مجمع روحانیون مبارز, سازمان مجاهدین انقلاب و الباقی به چه دلیل است؟ یا آیا نمی توان از اعتصاب غذا و تحصن این شخصیت ها به عنوان ابزار فشاری حتی برای اهداف حداقلی کوتاه مدت استفاده کرد و موفقیت های کوچکی بدست آورد, به جای اینکه با اعتصاب غذای روزنامه نگاران و اندیشمندان دچار ضایعه ای چون از دست دادن هدی صابر شویم
مطلب بعدی اینست که همانطور که برای گروههایی مثل مجاهدین خلق و بهاییان و ... می توان گفت که مظلومیت لزوما به معنی -
حقانیت نیست, امروز هم باید بر این گزاره تاکید کرد و پرسید چرا دوستان اینقدر لذت می برند از اینکه نشان دهند مظلومند و مورد ظلم قرار می گیرند. چون جامعه جهانی و داخلی در این مورد تردیدی ندارد و این برخوردها بیشتر نشان از ضعف مخالفان دارد و منفعل بودنشان. ما اگر گاندی و ماندلا را به عنوان مبارزان بدون خشونت معرفی می کنیم باید بدانیم هیچکدام نه منفعل بودند و نه اصرار بر مظلومیت داشتند. آنها حریف را به واکنش وا می داشتند و جریان ساز بودند و خود در خط مقدم جریان سازی. ماندلا در تمام دوران زندانش حتی شاخه مسلحانه کنگره ملی آفریقا را منحل نکرد و او در واقع در هنگامه پیروزی بدون خشونت برخورد کرد و نه برای مبارزه
هزینه دهندگان راه مبارزه , چه شامل مردم عادی و جه روزنامه نگاران و فعالین سیاسی باید حمایت و دلگرمی رهبران جنبش را-
احساس کنند. به عنوان نمونه جای خالی سید محمد خاتمی در مراسم ختم هدی صابر را من نمی توانم توجیه کنم. دلایلی چون بهانه گیری حاکمیت و شدید بودن واکنش حکومت هم به نظر من تعریف اشتباه مبارزه را نشان می دهد
یکی از مهمترین بخشهای این گفتار اینست که چرا رهبران تن به خطوط قرمز حاکمیت می دهند. هنوز میبینیم که نخبگان مخالف-
در نقد دولتی می گئیند و می نویسند که خودشان هم به آن تنها لقب دولت مستقر می دهند. دولتی که نه انتخاباتی است, نه مشروعیت دارد و تازه امروز همه می دانند که قدرتی هم ندارد. اگر تا دیروز هسته اصلی قدرت را چند پاره تفسیر می کردند امروزهبر همه آشکار شده که قدرت کجای حاکمیت قرار دارد. اما ما حتی به زمان مشروطه هم بر نمی گردیم که مشروط کردن قدرت را در قانون اساسی طلب کنیم, بلکه به دنبال انتخاباتی در چهار چوب همین قانون ( با شورای نگهبان و اصل 110 و ...) هستیم. در حالی که دلیلی وجود ندارد که مه به بهانه روش و منش آرام و بدون خشونت , به علت نپرداخته و به دنبال معلول رویم. به قول مازیار بهاری تا وقتی به اصل قدرت و محدود و مشروط کردن آن نپردازیم و مثلا دلخوش به یک انتخابات آزاد شویم, هیچ تضمینی وجود ندارد که دوباره ساختار قدرت در صدد محدود سازی آزادیها بر نیاید
نکته آخر این که خواستهای گسترده و گاها رادیکال مردم را باید جهت داد و اینکار از بزرگان وادی سیاست ممکن است. اما-
این به معنی عقب ماندن از خواستهای مردم نیست. به عنوان یک نمونه واضح اینکه امروز زیاد میبینیم که در میان اصلاح طلبان از هاشمی به عنوان پلی برای رسیدن به تعادل و راهی برای تعامل یاد می کنند و تلاش دارند او را از سران معترض نشان دهند. این در حالی است که هاشمی بارها نشان داده که متحد قابل اعتمادی برای یک طرف منازعه در جمهوری اسلامی نیست از سوی دیگر مردم ایران بارها نشان داده اند حتی در صورت هم صدایی همه نیروهای تحول خواه حاضر به پشتیبانی از هاشمی نیستند. از سوی دیگر حکومت هم روز به روز بیشتر از قدرت و شوکت هاشمی می کاهد و او را از دایره خودیها می راند. تحول خواهانی که پشتیبانی مردم را در حد 25 خرداد 88 دیدند چرا باید دنبال چنین پشتیبانی بگردند, من متحیرم
نتیجه اینکه هر گاه رهبران یک جنبش مسیر درستی را برای رسیدن به اهداف مشخصی پیگیری کنند , می توان برای آن جنبش آینده ای را متصور بود. در غیر این صورت مطالبات و نارضایتیها می ماند, اما شکل جنبش روز به روز تغییر می کند تا رهبرانی داشته باشد که آنرا به سر منزل مقصود برسانند